
شیر به شیر
حداقل کاری که میتونم بکنم جونم رو نجات بدم و نسل شیعه رو زیاد کنم...
مشاهده »
مردان فردویی
یادم است توی یکی از مهمانیهای خانوادگی حرف فردو شد و آنجا فهمیدم فردو بیشترین شهید را در بین روستاهای کشور داده و "آقا" هم چند سال قبلتَرش برای همین به روستایشان سفر کرده...
مشاهده »
غیرت
آنقدر غمگین و آشفته بودم که متوجه گمشدن خود در جمعیت نشدم؛ اما برایم اهمیتی نداشت. الان چیزی مهمتر از آن برایم اتفاق افتاده...
مشاهده »
خوابِ بومب
کمکم صداها نزدیکتر و ترسناکتر شدند. وقتی رسیدیم خانه کلافه و سردرگم سر گذاشتیم روی زمین اما مگر خوابمان میبرد.
مشاهده »
برای هویزه
۵ماهه باردار بودم. ترس مثل خوره به جانم افتاد. نکند بچه طوری شده باشد...
مشاهده »
ادبیات مشترک
دل را به دریا زدم و روی آیکون ضربه زدم. تا اینترنت بالا بیاید، فکر کنم چند لایهای از پوست لب و دور انگشتانم را از دست دادم، عکسها که بارگذاری شد، چیزی دیدم که کاملاً فراتر از تصوراتم بود...
مشاهده »