شنبه, 18 مرداد,1404
جستجوی پیشرفته
یکشنبه, 04 آذر,1403

ضیافت‌گاه - ۵

از ماشین که پیاده می‌شویم تعداد زیادی زن و مرد می‌بینیم...

مشاهده »
یکشنبه, 04 آذر,1403

چهره‌ی زنانه‌ی جنگ - ۹

سید، انتخابش را کرده بود. مسیر حق، مسیری که توش پر خطر بود. مسیری که نه خبری از راحتی و عافیت بود و نه خبری از پول و مقام. یک کلمه که حرف می‌زد، روح‌مان آرام می‌گرفت.

مشاهده »
یکشنبه, 04 آذر,1403

به پناهگاه جبل الصبر خوش آمدید - ۱

«سلام زهرا خانم جان! ببخشید اول صبح مزاحمت شدم. من از دیشب یه فکری افتاده به سرم. توی دلم ولوله شده. هرچی فکر کردم به کی بگم؟ نمی‌دونم چرا ذهنم مدام اومد سمت شما!گفتم به شما بگم. میاید بریم عراق؟»

مشاهده »
شنبه, 03 آذر,1403

بیروت، ایستاده در غبار - ۵۳

امسال من جای علاء نذری پختم و همان شب توی خواب دیدمش. گفت حبیبتی! سرِ این اطعامِ تو، من این‌جا میهمان حضرتِ زهرا شدم...

مشاهده »
شنبه, 03 آذر,1403

جنگ به روستای ما آمده بود - ۱

تمام بالکن و سالن خانه جای پای خونی شده بود. دوباره زنگ زدم به شوهرم. نمی‌دانستم باید چکار کنم. من بودم و چهار دختر بچه کوچک و خواهرهایی که شوهرهایشان در جبهه بودند. همه نگاه‌ها به من بود.

مشاهده »