شنبه, 18 مرداد,1404
جستجوی پیشرفته
پنجشنبه, 22 آذر,1403

آه یا زینب

مسلحین رفته بودند توی حرم. شیشه‌ها را شکسته بودند. بعضی چیزها را تخریب کرده و بعد هم رفته بودند بیرون.حالا خادم‌ها با وجود خطر می‌خواستند حرم خانم‌جان را تمیز کنند....

مشاهده »
پنجشنبه, 22 آذر,1403

وقتی که مرد نیستی

ظاهراً همه چیز عادی بود. خواهرهام صوت می‌فرستادند که دیوانه پدر دخترهایت پرپر شد برگرد. فکر می‌کردم مته به خشخاش می‌گذارند و خودشان دلتنگند... شریک زندگی من اهل پرپر شدن و آدم این تیپ رفتارها نبود...

مشاهده »
چهار شنبه, 21 آذر,1403

هدیه‌ای که رنگ مهربانی گرفت

"هنرمندها روحیه‌ی لطیفی دارند ؛ انگشتری که دو هفته پیش به ایشان دادم نگینش تیره بود؛ شاید دوست داشته باشند انگشتری با نگین سرخ یا رنگ دیگری داشته باشند که سرزنده‌تر باشد. با آقای روح‌الامین تماس بگیرید و بپرسید اگر دوست ندارند آن رنگ سیاه را، عوضش کنید..."»

مشاهده »
چهار شنبه, 21 آذر,1403

جنگ به روستای ما آمد - ۱۹

آرایشگر با رنگ مو به جان موهایم افتاده بود و مدام از کار خودش تعریف می‌کرد. صدای دیوار صوتی که بلند شد همه جیغ زدند و از آرایشگاه بیرون زدند. من مانده بودم و رنگ موی نیمه کاره. من مانده بودم و سالنی که خالی بود و...

مشاهده »
چهار شنبه, 21 آذر,1403

روایتی از روایات جنگ

کیف کوچک زندگی‌ام را باز کردم، همان کیف که تمام زندگی‌ام در آن بود، و یک بسته آب‌نبات ژله‌ای درآوردم تا شاید ترسش را فراموش کند. اما او قبول نکرد، و دو فرزند دیگرم هم قبول نکردند...

مشاهده »
چهار شنبه, 21 آذر,1403

نماز باران

گویی خدا هم با آقا همراه شده بود تا پیام خود را برساند. شب جمعه بعد، جمعیتی که آمد فوق‌العاده بود. مجبور شدیم شبستان‌های قدیم را هم فرش کنیم. عده‌ای هم در حیاط نشستند.

مشاهده »