
مقاومت در یک قدمی
تابوت که روی سکو جا میگیرد برادر خم میشود و آرام بر پیکر بوسه میزند. صبورانه میایستد تا مراسم وداع تمام شود...
مشاهده »
گرزک خومه
جوانترها اعتراضی به جنگ نداشتند اما آشفته بودند از وضع موجود اما بزرگترها گویی عاقلانهتر به این اتفاقات نگاه میکردند...
مشاهده »
جنگِ بازار
لباس رزمنده میشستم یا کفن میدوختم؟ کنسرو درست میکردم یا نون میپختم؟ یا شاید سربند یا زهرا برای پسرم میبستم و راهیش میکردم...
مشاهده »
بلاگردان ایران
از بقالی بیرون آمدم و داخل ماشین نشستم به امید مغازه بعدی. چند دقیقهای نگذشته بود که پیرمرد با بطری آب خنک و لیوان استیل از خانه آمد سمت ما...
مشاهده »
یک شروع نامربوط
در بالکن باز بود. باد میوزید و گوشه ای از برگههای روی میز را پخشوپلا میکرد. برگهای با وزش باد چرخی خورد و روی زمین ولو شد...
مشاهده »
مهمانهای کلاله
فردای همان روز، با همکاری بقیه، یک بسته کامل مواد غذایی و چند قلم وسیله بهداشتی تهیه کردیم و همراه دو نفر راهی محل اسکان شدیم...
مشاهده »