از روز اول هر روز عصر اینجاست. گلش را پیدا نمیکند. همسرش را. محسنش را. میآید و دم میگیرد و زن و مرد را به آتش میکشد. آقایان با شروع روضه خوانیاش به هم میریزند. همهشان دست به گوشی میشوند. هر کدام به یکی زنگ میزنند بلکه زودتر اتفاقی بیافتد. خانم عسگری روضه میخواند اما با صلابت.
- خوشحالم. افتخار میکنم شهید راه نابودی اسرائیل شدی. چه مرگی شیرینتر از این؟ اما بگو کجا دنبالت بگردم؟ باغیرت! یک هفته است دوره افتادهام در شهر.
نشستهام میان حسینیه و ترس برم داشته. میترسم امروز هم بیاید و دست خالی برگردد. خواهران خادم را جمع میکنم کنجی و ازشان میخواهم هر ذکری بلدند بخوانند تا هر چه زودتر عزیز دلش رخ نشان دهد.
شما هم که این مرقومه را میخوانید کاری کنید.
دست به دعایی، ذکری، آهی. بلکه به دعای یکیتان خبری برسد.
آمین.
"شهید محسن صابری"
معصومه رمضانی
eitaa.com/baghcheghasedak
جمعه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۴ | #تهران بهشت زهرا