یکشنبه, 19 مرداد,1404

گل آفتابگردان

تاریخ ارسال : جمعه, 13 تیر,1404 نویسنده : مریم برزویی سبزوار
گل آفتابگردان

نگاهی به گل‌های روی میز آشپزخانه انداختم. حسابی وارفته و ساقه‌هایشان پلاسیده بود. چند روزی فرصت نکرده بودم عوضشان کنم.

رفتم گل فروشی سر خیابان. ایستادم به تماشای ردیف گل‌های طبیعی. دلم یک گل تازه می‌خواست که تا حالا نخریده‌‌ام.

یک دفعه میان انبوه گل‌های داوودی و رزهای رنگی و آلستر، برگ‌های زرد و ساقه‌های قطور آفتابگردان توی آب، چشمم را گرفت. چند شاخه‌اش را برداشتم و آمدم طرف خانمی که ایستاده بود پشت دخل.

کارت را گرفتم طرفش. لبخند کم‌رمقی زد و پرسید: «برای هدیه می‌خوای؟ بپیچم برات؟»

گفتم: «نه برای خونه‌مون خریدم.»

چسب پهن را کشید دور ساقه‌ها: «خونتون؟ چه دل خوشی داری خانم. دم مرگیم دیگه باید گل واسه سر مزارمون بیارن. تازه اگه یه نفرمون زنده بمونه.»

خندیدم. گفتم: «چه ناامید! حالا کی انقد زورش زیاده که این‌طوری می‌خواد از ریشه دربیاره ما رو.»

آهسته گفت: «اسرائیل!»

دسته‌ گل را ازش گرفتم. گفتم: «کسی که اصل و اساسش رو آبه رو چه کار به کندن ریشه‌‌های تو خاک. اصلا غم به دلت راه نده.»

سرش را انداخت پایین.

گفتم: «مگه غده سرطانی رو که دربیارن آدم می‌میره. تازه زندگی شروع می‌شه. درد و رنج‌ها جمع می‌شه از بدن. ما تازه می‌خوایم تو دنیای بدون اسرائیل یک دل سیر زندگی کنیم.»

مریم برزویی

ble.ir/koookhak

دوشنبه | ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ | #خراسان_رضوی #سبزوار



برچسب ها :