چهارشنبه مشغول ورق زدن دفتر خاطرات ذهنم بودم، آنچه را که از جنگ خوانده و شنیده بودم برایم تداعی میشد. ناگهان یاد حسن باقری افتادم، به سردار گفتم: رفتید و سالهای سال برادرتون آقا محمد رو تنها گذاشتین، آهی از ته دل، امضای کننده حرفهایم بود.
کمتر از دو روز بعد، در یکی از سحرگاههای خونین جمعه، آقا محمد باقری به دیدن برادرش رفت و برای همیشه داغش بر دلمون ماند...
- آقا محمد سلام ما رو به حاج قاسم برسون...
سیده حدیث حسینزاده
شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ | #قم
روایت قم
ble.ir/revayat_qom