تا نگاهم بهشان میافتد دوربین گوشی را روشن میکنم. صدا به صدا نمیرسد. با ایما و اشاره اجازه میگیرم.
قبول میکنند و صاف میایستند.
نزدیک مادرشان میشوم. در گوشش میپرسم زائر هستند یا ساکن مشهد؟
جواب میدهد: «نه همین جاییم.»
میان حیدر حیدرِ بلند جمعیت حرفم را هر طور هست میزنم: «خودشون گفتن مدرسه نریم یا شما بهشون پیشنهاد دادین؟»
این بار او اصرار دارد عقیدهاش را میان شلوغی، واضح و شفاف بگوید: «خودم رفتم از معلم اجازه شون رو گرفتم، گفتم ما هر بار شهید بیارن میریم. حالا یک روز نرن مدرسه! مگه همه چیز رو تو کلاس یاد میگیرن؟»
در این فاصله پسرش توانسته دو پرچم لبنان و ایران را از کنار جایگاه اجرای برنامه بگیرد.
خواهر و برادر با افتخار پرچمها را تکان میدهند و به مادرشان اشاره میکنند که جلوتر بروند.
امروز آمدهاند اینجا تا رشادت و مقاومت یاد بگیرند.
فهیمه فرشتیان
چهارشنبه | ۲۵ مهر ۱۴۰۳ | #خراسان_رضوی #مشهد
مشهدنامه، روایت بچه محلهای امام رضا علیهالسلام
ble.ir/ mashhadname