دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
این را رادیو خواند زمانی که به خانه برمیگشتم. صدا عین دوازده روزی که گذشت را از جلوی چشمم گذراند. امروز همه در شهرکرد میگفتند: «یعنی چه که آتشبس!» با این حال که کل شهر پر شده از مردمی که خانههایشان را رها کردند و به شهرکرد آمدند. این مردم نه تنها گلایه نداشتند، بلکه با آغوش باز از هموطنانشان استقبال کردند. حالا انگار آتشبس مهمانهایشان را کم میکرد. ما چهارمحالیها عاشق مهمانیم.
بابای خودم میگفت: «بابا ما یک عمره آرزوی نابودی اسرائیلو داریم، پای جنگ هم میایستیم تا آخرش». هرچه که میگفت راست بود. ما یک عمره که دستهامون را مشت میکنیم، میایستیم و با صدای بلند شعار میدهیم مرگ بر اسرائیل.
امروز، همهی مردم یکصدا میگفتند که تا نابودی اسرائیل پایهی جنگ هستند، حتی اگر لازم باشد، حاضرند خودشان و خانوادشان بجنگند!
من فکر میکنم در دوازده روز گذشته، جهان آبستن تغییرات بزرگی بود. تغییری بزرگتر از عبور موشکهای پر قدرت ایرانی از گنبد پوشالی اسرائیل، تغییری که نه تنها صهیونیست امروزی، بلکه آباء و اجدادشان هم عمرشان را در ترس و لرز این اتفاق تمام کردند.
ایران از همیشه یکدلتر، آمادهتر و با سربلندی بیشتر انتظار ظهور مردی را میکشد که منجی عالم بشریت است. من هم مثل همه از آتشبس خوشحال نیستم، اما انتظار آن روزی را میکشم که او بیاید و با ذوالفقار پدرش فاتحهی ظلم در جهان را بخواند.
مائده عباسی
سهشنبه | ۳ تیر ۱۴۰۴ | #چهارمحال_و_بختیاری #شهرکرد