یکشنبه, 19 مرداد,1404

وطن

تاریخ ارسال : یکشنبه, 06 آبان,1403 نویسنده : سیده زینب نعمت‌الهی شیراز
وطن

اختلال فشار روانی پس از سانحه یا استرس پس از حادثه (به انگلیسی: Posttraumatic stress disorder) (به صورت مخفف: PTSD)، نشانگانی است که پس از مشاهده، تجربهٔ مستقیم یا شنیدن یک عامل استرس‌زا و آسیب‌زای شدید روی می‌دهد که می‌تواند به مرگ واقعی یا تهدید به مرگ یا وقوع یک سانحهٔ جدی منجر شود.

استاد قرار بود کمک کند خشممان را کنترل کنیم. تیشه برداشته بود افتاده بود به جان تک تک ریشه‌های پیچک خشم. قرار بود از آن پایین مایین‌ها قطعشان کند که خشم، فشار دست و پایش را از بیخ گلوی خودمان و احساساتمان بردارد. از اضطراب گفت و استرسی که کنترلش از دستمان در رفته تا رسید به این چهار حرف. PTSD. انقدر تکرارشان کرده بود که توی تلفظ چک و فرزش، جای p و t و sخیلی معلوم نبود، مجبور شدم سرچش کنم آن هم با این کلید واژه‌ها: اختلال tsth. خداراشکر گوگل از من حافظه‌اش بهتر است اختلال اضطراب پس از سانحه را زود پیدا کرد. 

استاد با کفش‌های مارکش که داد می‌زد مراجعه زیاد دارد و احتمالا یکی از مشکلات رایج مردم این دوره زمانه اضطراب‌های حاصل از تنش است، خودش را رساند به تابلو که بنویسد این روزها، مواظب باشید بچه‌ها را در شرایط رسیدن به این اختلال قرار ندهید. جلوی بچه ها اخبار نبینید. مدام فکر جنگ نباشید. هنوز درست و حسابی نقشه‌ی زدن اضطراب را پهن نکرده بود جلوی چشممان که مجبور شدیم از مادری بشنویم که بی‌خود از خودگذشتگی می‌کند و ته مانده‌ی غذای بچه‌ها را می‌خورد و همین‌ها بی‌احترامش کرده. 

روانشناس بعدی روی تابلو نوشت، ذهن دو قسمت دارد قسمت سرزنشگر، و قسمت مهربان. قرار بود یادمان دهد با خودمان مهربان باشیم. که همین ازخودگذشتگی های بی‌خود را بریزیم دور. وسط بحث شفقت و مهربانی با خود، صدیقه پیام داد و عکس معصومه را فرستاد. فیلم شهادتش را همانجا باز کردم. پهباد یک دور ماشینشان را هدف گرفته بود و وقتی دستش توی دست‌های رضا بود و پیاده شده بودند جایی سرپناه بگیرند، آتش انفجار آن قسمت را روشن کرد. 

فیلم را چند بار دیدم. صدیقه پیام داد رفته خانه‌ی مادرش. نوشتم: کاش بهم گفته بودی. استاد داشت مثال می‌زد از وقت هایی که دلمان می‌خواهد گیر بدهیم به در و دیوار و فکر کنیم همه به ما که می‌رسند آن روی فامیل شوهریشان را رو می‌کنند. نگاه کردم به صورت معصومه. احساس کردم دنیا خیلی مسائلش بزرگتر از این شده که بخواهم فکر کنم، اگر یکی به من رسید و چشم و ابرو بالا انداخت. چکارش کنم. از سر کلاس بلند شدم. 

شب خانه‌ی پدری معصومه شلوغ بود و مادرش هم خسته. خیلی از معصومه نگفت الا اینکه امانت بود و امانت را دادیم دست صاحبش. و اینکه انقدر زن و شوهر عاشق هم بودند که با هم شهید شدند. فکر می‌کنم به پهبادی که نه به مادری رحم‌ می‌کند نه به قلب‌های صافی که تویش محبت و عشق موج می‌زند. صدیقه لینک مصاحبه‌ی مهتدی، پسر چهارده ساله‌ی معصومه را فرستاده. مصاحبه‌اش نه رد اضطراب دارد نه اختلال ptsd نه ترس، نه نگرانی. از مادر گفته که نترس بود و شجاع و مقاوم. از روز آخر که نماز صبحش را توی بالکن هتل خوانده و لباس‌های بچه‌ها که قرار بوده ببرد خانه‌شان بیروت، بشوید و برگردد. معصومه را به زور از خانه جدا کرده بودند. خانه‌ای که دائم تهدید گلوله‌های چند تنی روی سرش بوده. دلش نمی‌خواسته حتی اندازه‌ی یک جا به جایی چند کیلومتری، اسرائیل احساس کند، جنگ را برده. مصاحبه‌ی مهتدی را می‌خوانم. هیچ جایش اثری از ترس نیست. معصومه خوب مادری بوده. وسط سر و صدای دائم گلوله‌ها و انفجارها، بچه‌هایش را مرد بار آورده. وطن برایشان پاره‌ی تنشان شده. حتی اگر گلوله بارانش کنند. عشقش، همه‌ی ترس‌ها را شسته و برده. یادم می افتد به استاد و اختلالی که باید مواظبش باشیم. برای بچه‌هایی که یادشان می‌دهیم، این خرابی‌های وطن آباد بشو نیستند. جانتان را بردارید و فرار کنید. هنوز اسرائیل توی دنیا هست و ما داریم برای دنیای بدون اسرائیل تربیتشان می‌کنیم.


سیده زینب نعمت‌الهی

eitaa.com/kaashkoul

سه‌شنبه | ۱ آبان ۱۴۰۳ | #فارس #شیراز

 


برچسب ها :