سه شنبه, 14 مرداد,1404

هندوانه‌فروش

تاریخ ارسال : سه شنبه, 07 مرداد,1404 نویسنده : سیده حدیث حسین‌زاده تکاب
هندوانه‌فروش

نیم ساعتی بود که به تکاب رسیده بودیم. توی ماشین زیر گرمای طاقت‌فرسای تابستان منتظر تمام‌ شدن صف طولانی بنزين بودیم. چشمم را که چرخاندم دیدم هندوانه‌های خوش رنگ و لعاب کنار خیابان از دور چشمک می‌زنند. از ماشین پیاده شدم و راهم را به سمت نیسانِ هنداونه‌فروش کنار خیابان کج کردم.

مردی بود تقریبا ۴۰ ساله با شلوار کردی و پیراهن چهارخانه‌، سلام کردم و مشغول برانداز کردن هنداونه‌ها شدم.

چند دقیقه بعد سر و کله یک پاسدار درجه‌دار هم پیدا شد. سلامی گرم به فروشنده کرد و فورا مشغول سوا کردن هندوانه‌ها شد. گویی عجله داشت.

مردِ هندوانه‌فروش با همان لهجه‌ی زیبای کوردی گفت: «برا سربازهاتان هِندوانه می‌خری؟»

در جواب گفت: «بله حاج آقا»

هندوانه‌فروش فوراً دست به کار شد. یک هندوانه‌ی خوش‌رنگ و تپل را سوا کرد و گفت: «این را هم از طرف من به سربازهاتان بدین...»


سیده حدیث حسین‌زاده 

جمعه | ۳ مرداد ۱۴۰۴ | #آذربایجان_غربی #تکاب

رسا

ble.ir/ravayatrasa


برچسب ها :