حاج رمضان وقتی شنیده بود هر هفته، جمعهها، گوشهی صحن امام هادی و کنار مزار میرزا اسماعیل دولابی بساط روضه برپاست، گفته بود: «خوش به حال اونایی که اینجا دفن میشن...»
آنشب که در منزل حاجی، همسر شهید ایزدی را دیدم، درگوشی از بغلدستیام پرسیدم: «کجاییان؟»
شاید به دنبال ردی از حاج رمضان در خاطرات رزمندههای قمی میگشتم که با جواب «سنقریان» پیشفرضها را پاک کردم.
برای منی که یک سال و نیم است به شهر اهل بیت مهاجرت کردهام، «سنقر کجا، لبنان کجا و قم کجا؟» عجیب نبود.
همسر شهید میگفت: «ببخشید وسایلمان جور نیست، یک هفته نیست که به اصرار حاجی آمدیم قم ساکن شویم.»
البته کسی از خانهٔ مقتل حاجی خبر نداشت و نمیدانستند حاجی هم قم است.
۲۰ سال است که خانواده به دوری عادت کردهاند و از اول طوفان الاقصی این دوری شدت گرفت.
همسر حاجی با صلابت حرف میزد. شیرزن به قم که رسید صدایش لرزید.
- عقدمان توی حرم بود. قم به هم رسیدیم و همینجا از هم جدا شدیم...
محمدصادق رویگر
جمعه | ۱۳ تیر ۱۴۰۴ | #قم
روایت قم
ble.ir/revayat_qom