یکشنبه, 19 مرداد,1404

معصومه‌خانم

تاریخ ارسال : پنجشنبه, 05 تیر,1404 نویسنده : لیلا دوستی‌فرد زنجان
معصومه‌خانم

بعد از زایمان پسر دومش حال و روزش این‌طور شد.

داروها به بدنش نساخت در یک نیمه شب زمستانی حس کرد نفس‌هایش سخت بالا می‌آید.

سینه‌اش می‌سوزد نیمه راستش گز گز می‌کند. سحر که زد نتوانست دست و پایش را تکان دهد.

وقتی به بیمارستان رسانند دکتر گفت: 

سکته کرده و دست و پای راستش لمس شده است.

معصومه‌خانم که می‌دانست شغل مادرانگی استراحت ندارد با همان اوضاع به کارهایش رسید. 

فقط یاد گرفت دست راستش دیگر از آرنج باز نمی‌شود و کج مانده است و راه رفتنی پایش بلند نمی‌شود باید روی زمین بکشد. 


صبح گوشی مامان زنگ خورد. 

بعد از سلام و احوال پرسی، مامان گفت: می‌خواهی بعد از نماز جمعه راهپیمایی هم بروی؟ 

دو دل قبول کرد. بعد از قطع کردن تماس رو به من گفت: «معصومه‌خانم است می‌گوید برویم نماز جمعه، ما هم جهاد خودمان را انجام بدهیم. کاری جز این از دست ما بر نمی‌آید. چرا از همین هم دریغ کنیم؟»

می‌گوید: «هنوز یک دستم برای اینکه مشتم را به دهان اسرائیل بکوبم سالم است.»


لیلا دوستی‌فرد

شنبه | ۳۱ خرداد ۱۴۰۴ | #زنجان

خانه روایت حوزه هنری زنجان

eitaa.com/revayat_zanjan


برچسب ها :