کنار مغازه قلیانفروشی ایستاد بودم و با دوستم گرم صحبت بودم که به یک باره صاحب سوپرمارکتی کناری بیرون پرید و با خوشحالی گفت: قطر رو زدیم... قطر رو زدیم...
همین چند دقیقه قبل خبر را شنیده بودم و از شنیدن آن شگفت زده نشدم. در عوض جوان صاحب قلیانفروشی نگاه عاقلاندرسفیهی به او کرد و رویش را برگرداند.
مرد سوپرمارکتی خندهای از ته دل روی لبانش بود و میخواست با آب و تاب چیزی که از تلویزیون دیده بود را تعریف کند که یک نفر داخل مغازهاش رفت و او هم رفت تا به مشتریاش برسد.
با اینکه جوان صاحب مغازه را نمیشناختم بدون رودربایستی پرسیدم: «خدا وکیلی الآن داری تو دلت چی میگی؟»
جوان که ظاهری مذهبی هم نداشت گفت: «همین آدم تا قبل از این جنگ چیز دیگهای میگفت و جور دیگهای حرف میزد. ولی حالا از این رو به اون رو شده.»
جوابی به او ندادم و گذشتم، ولی حرفش مرا به فکر فرو برد. راست میگفت. بارها و بارها در جمعهای مختلف به صحبتهای دیگران گوش میدادم و فکر میکردم انگار مسابقه گذاشتهاند. مسابقه انتقاد کردن و فحش دادن و اگر به نظام بد و بیراه نگویند از بقیه عقب میافتند. اما امروز بسیاری از همانها به نظام و نیروهای مسلحش افتخار میکنند و پیروزیهایش را با صدای بلند فریاد میزنند.
با خود گفتم این جنگ اگر هیچ چیز نداشت ولی این را داشت که مردمش داشتههای کشورشان را بهتر و بیشتر ببینند و بفهمند که هیچ اجنبی دلسوز آنها و کشورشان نیست.
احمدرضا روحانیسروستانی
ble.ir/aras_sarv1990
دوشنبه | ۲ تیر ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز