یکشنبه, 19 مرداد,1404

ما همه حاج‌قاسمیم

تاریخ ارسال : دوشنبه, 17 دی,1403 نویسنده : نجمه خواجه کرمان
ما همه حاج‌قاسمیم

دامدار بود، اهل یکی از روستاهای ملایر. می‌گفت: حاج‌قاسم پناه ما بود. سال اولی که او را شهید کردند کرمان را بلد نبودم و چون سواد خواندن و نوشتن نداشتم نمی‌دانستم چطوری راهی شوم. دلم آرام و قرار نداشت برای آمدن کنار مزارش، اولین سالگرد که رسید وقتی دیدم حریف دلم نمی‌شوم به امید پیدا کردن راهی برای آمدن، از روستا به شهر رفتم و از شهر به ترمینال. آنجا بعد از پرس‌وجو فهمیدم هیچ اتوبوسی به کرمان رفت و آمد نمی‌کند. گفتم هرچه‌باداباد می‌روم کرمانشاه، شاید از آنجا راهی برای رفتن پیدا شد. وقتی به ترمینال کرمانشاه رسیدم، بلیط کرمان گرفتم. چندساعتی را درسالن ترمینال به انتظار نشستم، تا اتوبوس راه افتاد. جمله‌اش که تمام شد، محکم روی تخت سینه‌اش کوبید و گفت: حاج‌قاسم پناه ما بود و عزت‌مان در دنیا، در سفرمان به سامرا وقتی مردم ترس از حمله‌ی داعش را به زبان آوردند، سرباز عراقی گفت: اصلا نترسید حاج‌قاسم اینجاست، داعشی‌ها جرات نزدیک شدن به صد کیلومتری حاجی را هم ندارند، او کلاهش را از برداشت دستی در موهای یک دست سفیدش برد، بعد از جیبش گوشی‌اش را که مثل خودش در پیچیدگی‌های دوران، رنگ نباخته و سادگی‌اش را حفظ کرده بود به طرفم گرفت: شماره‌اش را که با پیش‌شماره ۰۹۱۸ توی کاغذ نوشته و با چسب روی گوشی‌اش چسبانده بود را به طرفم گرفت و گفت: شماره‌مو بگیر پیشوازم صدای حاج‌قاسمه، با شنیدتنِ صدای مقتدر حاج‌قاسم، به پیرغلام دریادل روبه‌رویم نگاه کردم، در تکیدگی چهره‌اش چقدر حاج‌قاسم موج می‌زد. بی اختیار گفتم: ما همه حاج‌قاسمیم


نجمه‌ خواجه

جمعه | ۱۴ دی‌ ۱۴۰۳ | #کرمان

 

برچسب ها :