یکشنبه, 19 مرداد,1404

غرور شکسته

تاریخ ارسال : جمعه, 07 دی,1403 نویسنده : فاطمه عبادی هرمل
غرور شکسته

صدای اذان می‌آمد و همه آماده نماز می‌شدند. 

مردی دست فرزندش را گرفته بود و در دست دیگرش کپسول گازی کوچک.

چند قدم جلو می‌آمد و دوباره برمی‌گشت، متوجه شد از او فیلم می‌گیرم رویش را برگرداند.

من هم گوشی را در جیبم گذاشتم که بیشتر معذب نشود. 

چندین بار جلو آمد و دوباره برگشت. 

انگار حرفی داشت که رویش نمی‌شد به زبان آورد. 

به آقا سید کمال گفتم این آقا کاری دارد رویش نمی‌شود جلو بیاید. 

آقا سید و مترجم با ادب و تواضع به سمتش رفتند. 

مقداری گاز یا مازوت می‌خواست برای گرم کردن خانواده‌اش. 

در چهره‌اش می‌شد هیبت و غرور شکسته‌اش را دید. 

خط‌های روی صورتش نشان می‌داد در همین چند روز چقدر پیر شده. 

چشمان نگران و مستاصلش پر بود از دنیایی حرف. 

من ندانم به نگاه تو چه رازیست نهان 

که من آن راز توان دیدن وگفتن نتوان... 

مردها خوب حال این پدر را درک می‌کردند. 

حال مجاهد عرصه نبرد با داعش که عمری باعزت زیر سقف گرم خانه‌اش در وطن خود نفس کشیده و امروز این‌گونه... 

بعضی لحظه‌ها اینجا انگار به روضه گره می‌خورد

نمی‌دانم چرا با دیدن این آقا یادم به اسارت امام زین‌العابدین افتاد. 

برایم مجسم شد حال مردی که در اوج عزت با دستانی بسته در میان بازار شهر انگشت‌نمای خاص و عام شده. 

مردی که نگران گرسنگی و دست و پای تاول زده کودکان است. 

مردی که نگران ناموسش در میان بازار برده فروش‌هاست. 

مردی که امام بود اما با دستان بسته و غرور شکسته و پاهای خسته... 


فاطمه عبادی

eitaa.com/safarnameh_lobnan

پنج‌شنبه | ۶ دی ۱۴۰۳ | #لبنان #هرمل

 





برچسب ها :