مینویسم در حالی که کلمات از من فرار میکنند!
چگونه میتوانم اندوه خود، اندوه خواهرم، دخترش و همه خانوادهمان را وصف کنم؟ این داغ بزرگتر از آن است که در کلمات بگنجد.
خواهر زیبایم، نداء، ۲۴ ساله بود. او با محمد ازدواج کرد و دو سال و نه ماه با او زندگی کرد. هنوز به سال سوم زندگی مشترکشان نرسیده بودند که در روز هفتم اکتبر محمد شهید شد.
چگونه میتوانم محمد را برای شما وصف کنم؟ محمد بسیار مهربان، باادب، خوشاخلاق و چهرهای همیشه خندان داشت. او همه را راهنمایی میکرد، به نیازمندان کمک میکرد و در کوچکترین جزئیات زندگی ما سهیم بود. در سه سالی که او را میشناختیم، هرگز بدی یا بیاحترامی از او ندیدیم. همیشه به یاد ما بود، ما را با چیزهایی که دوست داشتیم شگفتزده میکرد، خواه در جشن تولد، رمضان یا عید. او و نداء با هم خانواده ما را مانند خانواده خود میدانستند و خانهشان همیشه با محبت و مهماننوازی به روی ما باز بود.
محمد در روز هفتم اکتبر ناگهان شهید شد. خبر شهادتش چون صاعقهای بر ما نازل شد. اگر نداء را در آن روز میدیدید، متوجه میشدید چه میگویم. این خبر قلبش را شکست و روحش را خرد کرد. گرچه محمد همیشه آرزوی شهادت در راه خدا را داشت و برای آن دعا میکرد، اما خبر شهادتش دردناکتر از تصور بود.
نداء خانهای زیبا داشت که هیچ چیز کم نداشت. خانهای که با عشق محمد ساخته شده بود، اما خانهشان توسط اشغالگران بمباران شد. او خانهاش، همسرش و تمام خاطراتش را از دست داد. زخمی که در قلب اوست، التیامناپذیر است. روحش شکسته و غرق در غمی عمیق است. ما تلاش میکنیم او را تسلی دهیم، اما خودمان هم به تسلی نیاز داریم. محمد برادر ما بود، کسی که دوستش داشتیم و همچنان برایش گریه میکنیم.
به لطف خدا، نداء دختری کوچک و زیبا به نام «أشرقت» دارد. ماه آینده، انشاءالله، دو ساله میشود. نامش أشرقت است و هر روز با نور خود ما را روشن میکند. او چقدر به پدرش شباهت دارد! لبخندش زیباست و عشق را در هر جایی که باشد میپراکند. محمد مشتاقانه منتظر بزرگ شدن أشرقت بود. همیشه میخندید و به او میگفت: «کی میشه موهات بلند بشه و منو به اسمم [محمد] صدا بزنی؟»
أشرقت هر روز در مقابل چشمان ما بزرگ میشود، بدون اینکه پدرش موهایش را نوازش کند یا محبت و لطفش را به او نثار کند. نداء، خواهرم، زنی که محمد با تمام وجودش او را دوست داشت، اکنون بدون او زندگی میکند.
نداء که نزدیکترین و عزیزترین خواهرم است، بسیار آرام، مهربان و دلنازک است. او هیچکس را نمیرنجاند و همه را با محبتش شاد میکند. وقتی در خانهاش بود، همیشه مهماننواز و دستودلباز بود و از حضور دیگران خوشحال میشد. هدیهها او را بینهایت خوشحال میکردند.
به خدا سوگند که این کلمات گم شدهاند و نمیتوانند عمق درد ما را بیان کنند. تمام اندوه و شکستگیمان تقدیم به خداوند.
نجلاء ناجي
بهمن ۱۴۰۲ | #فلسطین #غزه
قصهٔ غزه
gazastory.com/author/92
ترجمه: علی مینای