ساعات پایانی کشیک است. این روزها دوباره بیمارستان ناصر پر از بیمار و مجروح است، فرقی هم میان بخش تو یعنی کودکان و دیگر بخشها نیست...
پرکارتر هم شدهای چون پس از آزادی الکساندر تعدادی کالا و دارو برای بخش از راه رسیده...
کم کم داری آماده میشوی تا به خانه برگردی. ۱۰ قد و نیم قد و همسرت منتظرند!
از دور یکی صدایت میزند! صدای حمدی است، همسرت!
برمیگردی. مردی از روی برانکارد صدایت میزند! با چهرهای تمام خونی! یک دستش در حال قطع شدن!
برانکاردش به سرعت عبور میکند. پشت سرش صورت بیهوش "آدم" را میبینی. بزرگترین پسرت و ۱۳ ساله است.
همکارت میگوید هنوز زندهاند، نگران نباش!
"علی" برادر حمدی همسرت هم پشت سرشان از راه میرسد. به چشمهایت زل میزند.
میگویی کسی پیش بچهها هست؟
علی بدون آنکه چیزی بگوید سری تکان میدهد و برمیگردد.
ساعتی بعد دوباره او را توی راهرو میبینی. لباسهای خاکی و چشمهای خاموشش تردید به جانت میاندازد:
قبل از آنکه سوال کنی خودش میگوید:
- بیا زیرزمین...
- همه را آوردی؟
- همه را نه! فکر کنم دو تا هنوز باقی است...
پ.ن:
همه اسامی واقعی است...
در حمله به خانه آلا النجار پزشک بیمارستان ناصر خان یونس ۹ فرزندش شهید، آدم فرزند بزرگ و حمدی پدر خانه مجروح شدند.
محسن فائضی
ble.ir/Thirdintifada
دوشنبه | ۵ خرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز