تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
دلم عجیب گرفته بود. پای هر روضه هم مینشستم چشمه اشکم از جوشش نمیافتاد. هنوز خالی نشده بودم که همسرم کنترل تلویزیون را برداشت و حواسم را برد پیش شش شهید گمنام حسینیه معلی... روضه جانسوز بود و بغضم دوباره ترکید.
در حال خودم بودم که زنگ گوشی همراهم بلند شد. یکی از هنرجوهای با معرفتم پشت خط بود. دو سالی است شب عاشورا مرا شریک نذر امام حسین علیه السلام میکند. رو به همسرم گفتم: قربون امام حسین برم امسالم ما رو یادش نرفت...
بوی قیمه نذری در آشپزخانه پیچیده بود که همسرم صدایم زد و گفت: خانوم بیا حضرت آقا اومد توو حسینیه...
با دیدن حضرت آقا اشکم سرازیر شد. پیام آقا را از همان راه دور گرفتم. شب غریبی است شب عاشورا شبی که اباعبدالله (ع) پیروزمندانه ایستاد... روضه دلتنگی کار خودش را کرده بود آرام شده بودم...
اعظم پشتمشهدی
شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | شب عاشورا | #هرمزگان #بندرعباس
مشتا؛ روایت هرمزگان
ble.ir/moshta_revayat