یکشنبه, 19 مرداد,1404

خرماپزان

تاریخ ارسال : شنبه, 31 خرداد,1404 نویسنده : زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی بندرعباس
خرماپزان

الان فصل کُنگ (خرمای خارک) است. گرم‌ترین وقت سال که خورشید تا می‌تواند بر سر و کله‌ی ما جنوبی‌ها می‌زند تا بلکه کُنگ‌ها، خرما شوند. مردم هم بیشتر عصر و شب‌ها بیرون می‌روند مگر به ضرورت. هواشناسی دمای این روزها را بالای ۴۰ درجه اعلام کرده با شرجی مُکفی. خدا نصیبتان کند بياييد بندر که دیگر نمی‌آیید این دو با هم یعنی نفست طاق و گرمازده می‌شوید. امروز مردم بندر خلاف جهت رودخانه شنا کردند. در یک ظهر جمعه‌ی خرماپز، دوباره پای آرمان‌های انقلاب و شهدا ایستادند و بعد از نماز با راهپیمایی روی دشمن و گرما را یک‌جا کم کردند. هرچند قدم که برمی‌داشتم از خدا می‌خواستم که یک روز اسرائیلی‌ها با همین شدت گرما در خیابان‌های تل‌آویو سیلان و ویلان شوند. بعد هم برای استجابت دوقبضه‌ی دعایم سقلمه‌ای به نرگس دوستم می‌زدم تا او هم آمین بگوید. کمی جلوتر مردی را دیدم که از گرمازدگی گوشه‌ای نشسته بود. تا اول چهارراه شهید چمران با مردم رفتم امّا نفسم به سختی بالا می‌آمد و عرق از سر و گردنم شرّه می‌رفت. از جمعیت فاصله گرفتم و به طرف خیابان فرعی قدم برداشتم. نگاهم به آدم‌هایی بود که محکم شعار می‌دادند و از چهارراه رد شدند. از شدت گرما بر خلاف قانون فیزیک دچار کُندی سرعت شدم. چند دقیقه دیگر پیاده‌روی کردم تا به درخت کُناری رسیدم. روی جدول سیمانی پیاده رو نشستم. چشم‌هایم را بستم و در لحظه همه‌ی نوشیدنی‌های خنک دنیا در سرم رژه رفت. خیال ‌بافی فایده نداشت باید کاری می‌کردم. درخواست اسنپ دادم با کلی صلوات تا زودتر برسد قبل از اینکه از گرما بی‌هوش شوم. خدا دعایم را زود قبول کرد و ماشین رسید. هنوز درست ننشسته بودم که راننده پرسید: "حالا با این اوضاع پیروز هم می‌شیم؟" خنکای باد کولر نفسم را چاق کرد و گفتم: "ان‌شاءالله دست برتر هستیم. مردم رو که می‌بینید. نیروهای نظامی هم که پای کارن." راننده سری تکان داد و در سکوت رانندگی کرد. به صندلی تکیه زدم و در دل برای پیروزی ایرانم دعا کردم‌.


زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی

جمعه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس

 

برچسب ها :