تابوت شهید روی دستان همشهریانش در حال تشییع بود. گروه دمامزنی برای استقبال باشکوه از شهید آماده شده بودند.
جمعیت در گرمای ۵۰ درجه اقتدار و خون گرمی بچههای بندر را به رخ میکشید.
در آن شلوغی مادر و خالهام گرم صحبت بودند. مادرم گفت: «روزیش بوده شهید بشه.» خاله سری تکان داد و گفت: «آره سپر بلای بندر شد» مادرم از ته دل آهی کشید و گفت: «راست میگی جونفدای بندر شد».
تا چشم کار میکرد مردم از دل کوچههای اطراف محله و خیابانهای منتهی به گلزار شهدا به جمعیت تشییعکننده اضافه میشدند. تابوت که به گلزار شهدا رسید گروه دمام و مداح همزمان با هم شروع کردند و نوای «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد؛ سقای حسین سید و سالار نیامد...» در فضا پیچید.
شهید سعید آذربادگان جان فدای بندر بود و مردم هم برایش سنگ تمام گذاشته بودند...
معصومه نیلاد
شنبه | ۷ تیر ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس
مشتا؛ روایت هرمزگان
ble.ir/moshta_revayat