با اینکه کیلومترها با اتوبان اصلی فاصله داریم، اما ترافیک خروجی تهران، به سر خیابان ما هم رسیده. بعد از انفجار ساختمان صدا و سیما، ماشینهای بیشتری برای رفتن قطار شدند.
من همیشه «دور دور» توی اتوبانهای تهران را دوست داشتم؛ مخصوصا آخر شب. با بابا مینشستیم توی پارک آب و آتش و من از آن تپه مشرف به اتوبان، زل میزدم به عبور ماشینها؛ با چراغهای روشنشان. بابا میپرسید «چیش برات قشنگه؟» همیشه تصور قصههایی که با خود میبردند، برایم جالب بود. فکر میکردم ممکن است این ۲۰۶ گوجهای که رد شد، روزی سرنوشتش با این سمند خاکستری تلاقی پیدا کند؟
یادم است وقتی برای اولین بار این جمله را در اینستا خواندم بهم برخورد: «ما ایرانیها فقط توی ترافیک پشت همیم!» یعنی من حتی شلوغی خیابانهای تهران را دوست داشتم؟
حالا از پشت بام ما، ردیف چراغ خطرهای قرمز در کف خیابان معلوم است.
دوستم پیام داد «بنظرت برگشتن به تهران عاقلانه است؟» وقتی جنگ شروع شد یزد بودند. جواب دادم «تو به تهران برمیگردی. اما باید تصمیم بگیری که کِی. مهم اینه که توی دلمون خالی نباشه. واقعا جاش فرقی نمیکنه.»
دیشب همسرم میگفت آدمهای مانده در ترافیک خروج، توی پارکها و کنار جاده خوابیدند. صدای هیچ مشاجره و تنشی نبود و همه به هم کمک میکردند.
جنگ شده است و سرنوشت تمام ماشینهای این شهر، با هم گره خورده. پرایدی کنار زد و راننده بیرون آمد. نشست کنار جدول. با دو دست سرش را گرفت. از آن فاصله نمیتوانستم بفهمم دقیقا چه شده. اما راننده پژو پارس پشت سری آمد و یک بطری آب به مرد نشسته داد.
من اینستا ندارم. اما کاش کسی توی پستی بنویسد: «ما ایرانیها حتی در ترافیک هم پشت همیم. حتی در شلوغی روزهای جنگ.»
سمانه بهگام
ble.ir/callmeplz
سهشنبه | ۲۷ خرداد ۱۴۰۴ | #تهران