ماجرای آن شبی که پیامبر خواست از مکه برود مدینه را یحتمل شنیدهاید. همان شبی که جمع کفار، قصد جان پیامبر کرده بودند. همان شب که علی بهجای پیغمبر در بستر خوابید؛ و نکته همین جاست که خوابید! بدون ترس از مرگ. بیخیالِ بیخیال. آسودهی آسوده.
و حسن هم همین بود، وقتی علی به میدانش فرستاد در جنگ جمل. همان هنگام که باران تیر از آسمان باریدن گرفته بود؛ اما حسن، بیواهمه رفت و چشم فتنه را کور کرد.
و باز حسین هم اینگونه بود، وقتی خودش را در برابر انبوه لشکریان یزید تنها دید. بیواهمه و شتابان به استقبال شمشیرها و نیزها رفت؛ و تو در تمام تاریخ کجا دیدی علی و فرزندانش از مرگ ترسیده باشند!
امین ماکیانی
شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | شب عاشورا | #لرستان #خرمآباد
راوی ماه؛ خانه روایت استان لرستان
ble.ir/ravimah