اولین روز که خبر شهادت حاج آقا را شنیدم توان تلفنی صحبت کردن با همسر بزرگوارشان را نداشتم. فقط بدون تعلل عازم قم شدم. چهره قوی و محکم ایشان هر میهمانی را آرام میکرد. وعده نصرت میدادند. حاج خانم اکثر وقتها آرام بودند به جز زمانی که چشمشان به آب و غذا میافتاد. بغض میکردند و در گریه مونس دیرینشان را صدا میزدند و میگفتند: «فدای لبهای خشکیدهات سعید...»
گمنام
شنبه | ۱۴ تیر ۱۴۰۴ | #قم