یکشنبه, 19 مرداد,1404

باید تکثیر شد

تاریخ ارسال : جمعه, 13 تیر,1404 نویسنده : باران نگهبان شاهرود
باید تکثیر شد

- چادرت رنگی شده عزیزم...

- خداخیرت بده چه کار خوبی...

- خاله برا منم می‌کشی...


صداها توی سرم می‌پیچید و گیج شده بودم. انگار گم شده بودم، لابه‌لای مردمی که برای ایران قدم می‌زدند.

به قول آقای حسن‌زاده کاش تکثیر می‌شدم. معمولاً وسط واقعه دعا نمی‌کنم، ولی امروز مدام زیر لب می‌گفتم: «خدایا! به من برکت بده.»

کاش می‌شد، چندتا آدم بشوم و با قلمو و رنگ لابه‌لای چادرهای مشکی، دنبال بچه‌ها بگردم.

کسی چه می‌داند، این نقش پرچم با دل‌های بچه‌ها چه می‌کند.

آدم‌های معمولی نمی‌دانند، این نقش پرچم که بر صورت بچه‌ها می‌نشیند، برای دل‌های کوچکشان پر از حرف است.

حرف وطن و حرف مهم بودن پرچم...

هنوز مادرها و پدرها صدایم می‌زند.

باد پر چادرم را گرفته بود و می‌کشید. انقدر کشید که بابای مهربانی را دیدم، با عصا راه می‌رفت و انگار جان‌فدای وطنش بود. دوتا پسرهایش، مظلوم و محترم با نگاهشان صدایم می‌زدند و به قول آقای حسن‌زاده کاش تکثیر می‌شدم در آغوش همه بچه‌هایی که جنگ دلشان را لرزانده است.

رنگ قلمو را تند تند عوض می‌کنم، نمی‌رسم به همه بچه‌ها و کاش من به تعداد همه کفش‌های کوچکشان پخش می‌شدم.

کاش چندتا می‌شدم، مثل رنگ های توی دستم...

باران نگهبان

جمعه | ۳۰ خرداد ۱۴۰۴ | #سمنان #شاهرود

راوی‌شو؛ روایت شاهرود

ble.ir/raviishoo


برچسب ها :