از نگرانی اتفاقهای تهران و بمباران منطقه محلاتی شمارهاش را گرفتم. مثل همیشه با انرژی و محبت جوابم را داد. در سال ۹۶ و اردوی نویسندگان و رزمندگان به جبهه غرب با هم آشنا شده بودیم. در طول سفر چشم روی هم نگذاشتم و تشنه شنیدن خاطرات شهیدان متوسلیان و بروجردی بودم. مضطرب پرسیدم: «خانم کاتبی جان خوبین؟» با خنده گفت: «آره عزیزم من مریوان بودم این چیزا که عادیه...» منتظر همان جواب هم بودم. اصلاً زنگ زده بودم بپرسم با اولین صدای موشک یاد چی افتادی؟ با لحنی طنز گفت: «از سحر که صدا رو شنیدم گفتم اینجا مریوانه یا تهران!» و هر دو خندیدیم. از همان شروع جنگ شال و کلاه کرده و رفته بود غرب برای کمک به مردم مریوان با تجربه مامایی و یک مشت باند و پدِ پانسمان... ناخودآگاه پرت شدم به خاطراتی که از حاج احمد متوسلیان و محمد بروجردی برایم تعریف کرده بود و مقاومت رزمندهها در مریوان ویران شده. تاریخ تکرار شده بود امّا به قول خانم مریم کاتبی به جای مریوان این دفعه تهران بود، تهرانی پُر از متوسلیان و بروجردیها.
اعظم پشتمشهدی
شنبه | ۲۴ خرداد ۱۴۰۴ | #هرمزگان #بندرعباس