بعد از خواندن نماز صبح، تازه چشمانم گرم شده بود، حقیقتا خواب سر صبح دلچسب است. به خصوص برای منِ مادر که باید تا صبح چندین بار بلند شوم و سید طاها را شیر بدهم. چشمانم تازه گرم شده بود که با تکرار جمله کنترل کو؟، کنترل کو؟ سید چشمانم باز شد.
- توروخدا سرصبح کدوم مستند رو ندیدی الان میخوای نگاه کنی، بگرد ببین کجاست...
- مستند چی، پاشو اسرائیل حمله کرد...
توی رختخواب نشستم.
همین دیشب توی دلم با دیدن خبر تهدید اسرائیل گفتم: «به گوربابات خندیدی، غلطی کنی تموم میشی.»
از جا بلند شدم و هردو به دنبال کنترلی که انگار آب شده بود میگشتیم. آخرسر با دکمه زیر صفحه نمایش روشن شد و "خبرها حاکی از آن است..." میآمد روی یخ چشم و تن هردویمان سر میخورد. اینبار با خبر شهادت سردارها و مردم بغض نکردم. اینبار عین هربار که با اشک تلوزیون نگاه کردم نبود. این دفعه دندانهایم روی هم فشرده میشد و همانطور که جلوی تلویزیون نشسته بودم مشتم را روی دوتا پایم گذاشتم و فشار میدادم. خانه ساکت بود و هردو زیرنویس را میخواندیم، خبرها تکرار میشد.
گوشی را روشن کردم و نت را روشن. وقتی با عکس جنازه کودکی زیر آوار روبهرو شدم بازهم بغض نکردم، فقط جمله بعضی از هم وطنان محترم به ذهنم آمد.
- اسرائیل کاری به مردم عادی نداره.
این کودک میان سنگ و بتون مردم عادی نیست؟!
البته که از دید دشمن هر ایرانی تهدید است و عادی نیست. همین کودک فردا روز میتوانست یک دانشمند هستهای باشد.
چشم و گونهام از خشم میسوخت اما با این وجود دلم آرام بود. به خصوص که پیام اقا هم رسید. به خصوص که توی پیام تسلیت نگفته بود. وقتی یک پیام را در کانالی دیدم آرامتر شدم که نوشته شده بود.
- ملت ایران رو میترسونید؟! مهر ۶٠ در یک روز رییس ستاد مشترک، جانشین سپاه، وزیر دفاع، فرمانده نیرو هوایی و شخص جهانآرا رو از دست دادیم درحالیکه خرمشهر هم اشغال و تازه انقلاب شده بود!
فقط ٩ ماه بعد، خرداد ۶١ خرمشهر آزاد شد.
در عملیاتی به اسم «الی بیت المقدس»
خاطره کشکولی
جمعه | ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ | #فارس #شیراز